بین معنویت و سلامت روان نوعی پیوند برقرار است
معنویت در زمان استرس، رنج، بیماری جسمی و روحی، فقدان و خسران، مرگ و مردن اهمیت مییابد و برجسته میشود، نهتنها در روانپزشکی اهمیت دارد بلکه در کل حوزههای پزشکی نیز بدان باید توجه شود.
مفهوم معنویت spirituality، مفهومی شمولگراست و بر هر کسی تأثیر میگذارد. این مفهوم با دین نوعی همپوشانی دارد اما برخلاف معنویت، دین به طور بالقوه نوعی قطعیت و حدود و ثغور دارد و به طور مشخص عده خاصی آن را اقتباس میکنند. وقتی فعالیتهای معنوی غیردینی را لحاظ میکنیم و کمتر درخصوص استدلالهای مربوط به باورها چونوچرا میکنیم، چشماندازی ارزشمند برای کل حوزه سلامت روان در اختیار خواهیم داشت.
شواهد تحقیقاتی نشان میدهند که باورها و اعمال دینی و معنوی از بیماریهای روحی و جسمی و البته ذهنی پیشگیری میکنند و توأمان میزان عود بیماری و علایم وخامت آن را کاهش میدهند از طرفی سرعت بهبودی را تسریع و احتمال بازگشت به حال اولیه را افزایش میدهند. در کنار اینها، این باورها و اعمال آستانه تحمل ناتوانیها و معلولیتها و نیز استرسها را نیز بالا میبرند مهمتر اینکه عوامل معنوی و دینی به طور معناداری بر اختلالات ذهنی تأثیر میگذارند.
تعریف معنویت
معنویت واژهای است که در انبوهی از بافتها بهکار میرود و معنا و کاربرد آن نزد مردمان مختلف، در زمانهای مختلف و فرهنگهای گوناگون تفاوت دارد. معنویت گرچه قرنهاست از طریق و در قالب دین، هنر، طبیعت و محیط خود را نشان دادهاست، اما در عین حال، تجلیات اخیر این مفهوم بسیار پیچیدهتر و متنوعتر شدهاست و این امر سبب شدهاست تا طیفی از واژهها و اصطلاحات برای توصیف و بیان آن به کار گرفته شود.
برخی از موضوعات رایجتر و عامتر در منابع، این مفهوم را به یکی از کاربردهای زیر معنا کرده و به کار گرفتهاند:
• به معنای هدف و مقصد
• به معنای پیوند یا ارتباط با خود، دیگران و خدا
• به معنای جستوجوی اتحاد و یکپارچگی
• به معنای جستوجوی امید و هارمونی
• به معنای باور به موجود یا موجودات متعالی
• به معنای سطحی یا مرتبهای از تعالی یا اینکه حیات دیگری غیر از حیات و عمل مادی وجود دارد
• به معنای آن دسته از فعالیتهایی که به زندگی افراد ارزش و معنا میدهند.
در اساس بسیاری از این موضوعات، این فرض نهفته است که یک فعالیت یا عملکرد غریزی انسان، عملکردی است که میکوشد معنایی از جهان پیرامون ما به دست دهد. معنویت در عین حال وسیلهای است که این معنا به وسیله آن یافت یا کشف میشود و به حسب سن، جنس، فرهنگ، ایدئولوژی سیاسی، سلامت روانی یا جسمی و بسیاری از عوامل دیگر تغییر میکند.
از نگاه عدهای، این وسیله، دین است. آمارها نشان میدهد که از کل جمعیت بریتانیا تقریباً 42 میلیون نفر خود را مسیحی میدانند، یکونیم میلیون نفر مسلمان، بیش از 500 هزار هندو، 340 هزار سیک، بیش از 250 هزار یهودی و شمار قابلتوجهی نیز پیروان ادیان و فرقههای کوچک هستند. در درون هر یک از این گروهها طیف وسیعی از سنتها و اعمال وجود دارد که معنویت از طریق آنها تجربه میشود و تجلی مییابد. عمده تحقیقات مربوط به معنویت و سلامت روانی بر عناصر قابل مشاهده یا سنجشپذیرِ دینی (از جمله کلیسا، مسجد، معبد، کنیسه، یا زمانی که صرف دعا، نماز و مراقبه میشود) مبتنی است، در عین حال نه میلیون نفر باقیمانده از جمیعت بریتانیا میگویند که به دین خاصی تعلق ندارند و در میان این عده، معنویت به اشکال گوناگون وجود دارد.
سوئین تون بر این باور است که معنویت به لحاظ معنایی گسترده است و در کل میتوان آن را یک نیاز انسانی دانست که حتی فارغ از ساختارهای دینی نهادینهشده، تأمین میشود. از نگاه او، معنویت تجلی بیرونی اعمال درونی روح انسانی است.
معنویت از یک منظر، بُعد پنهان یا فراموششده سلامت روان انسان و ساحت مقدس تجربه انسانی است. معنویت حس معنایابی و هدفمندی انسان است که تعلقش به جامعه را معنادار میکند. از آنجا که معنویت در زمان استرس، رنج، بیماری جسمی و روحی، فقدان و خسران، مرگ و مردن اهمیت مییابد و برجسته میشود، نهتنها در روانپزشکی اهمیت دارد بلکه در کل حوزههای پزشکی نیز بدان باید توجه شود. معنویت حالتی است که مستلزم الهامبخشی، احترام، تقدس، هیبت، معنا و هدف است حتی نزد کسانی که به خدا باور ندارند.
معنویت آن بُعد از وجود انسانی است که به او انسانیت میبخشد. به معنای دقیق کلمه، معنویت شامل جستوجوی معنا، غایت حیات، دانش متعالی، روابط معنادار، عشق تعهد، و نیز نوعی حس تقدس (قدسی شدن) است. طبق گزارش سازمان جهانی بهداشت، بیماران و پزشکان ارزش عناصری مانند ایمان، امید و شفقت را در فرایند شفابخشی مؤثر دانستهاند. این مقوله ذیل چهار عنوان طبقهبندی میشود که عبارتند از تعالی، روابط شخصی، رسومات زندگی و باورهای خاص.
از منظر معنویت، حیات فرایندی یا سفری است اکتشافی و رو به کمال که طی آن شخص به نوعی پختگی و رشد نائل میشود. صداقت، شهامت، صبر و شکیبایی، تساهل، شفقت، مهربانی، سخاوت، وجد و شادی، امید و عشق از جمله عناصر و مؤلفههای مهم معنویت هستند.
معنویت و سلامت روان
در چند دهه گذشته، رویکردی کلگرایانه به شناخت افراد، راه را برای تحقیق درخصوص معنویت بهمثابه یکی از ابعاد شناختی، رفتاری، میان شخصی و روانشناختی انسان هموار کرد. اگرچه در ایدئولوژیهای شرقی (مانند بودیسم)، بین معنویت و سلامت روانی نوعی پیوند برقرار کردهاند، شکاف بین دین و علم در غرب در نهایت منجر به علاقه نسبی به این حوزه در بریتانیا شده است.
این علاقه به رابطه بین معنویت و سلامت روانی به انحای گوناگون مورد بررسی قرار گرفته است. محققان در رشتههای مختلف از جمله روانشناسی، روانپزشکی، الهیات، پرستاری و پیریشناسی در مورد پیوند بین عناصر مختلف این دو حوزه وجود انسانی تحقیق کردهاند. سوئینتون میگوید معنویت یک تجربه میانفردی (inter personal)، درونفردی (intra personal)، و تراشخصی (trans personal) است که از گذر تجارب افراد و جوامعی که آنها در آن زندگی میکنند، هدایت میشود.
به سخن دیگر معنویت واجد عناصر درونی، گروهی، اجتماعی و استعلایی است. بنابراین تعامل آن با سلامت روانی یک شخص به نظر پیچیده، تعاملی و پویا خواهد بود. اگرچه برخی تحقیقات در پی رابطهای خطی (طولی) بین برخی ابعاد و تجلیات معنویت و پیامدهای سلامت روانی هستند، ارزش یک رویکرد تلفیقی جهت شناخت و آگاهی از سلامت روانی شخص مهمی درخور توجه است، در عین حال، باید در نظر داشت که رابطه بین این دو رابطهای دوجهته و تعاملی است و قدر مسلم عوامل دیگری نیز بر این رابطه تأثیرگذار هستند.
پیامدهای عملکرد معنوی برای سلامت روان
به مدت یک قرن، منافع و مزایای عملکرد معنوی برای سلامت جسمی مورد بررسی قرار گرفته و مستندسازی شده است. در سطح ابتدایی، برخی از انواع عملکردهای معنوی سبب افزایش طول عمر آدمی شده است. اخیراً تحلیلی از 42 مطالعه درخصوص رابطه بین اخلاق و عملکرد معنوی نشان میدهد افرادی که از میزان بالایی از دینورزی برخوردارند، در قیاس با همنوعان غیردینی خود، عمری طولانیتر دارند. تحقیقات دیگر به مزیت عملکرد معنوی برای افراد دارای اختلالات قلبی-عروقی، ایدز و برخی سرطانها پرداختهاند.
در پژوهشهای جدید، 45 درصد از دستاندرکاران حوزه سلامت روان گمان میکنند که دین میتواند محافظ افراد در برابر بیماری روانی باشد. برخلاف فروید که دین را روانرنجوری وسواسی برای انسان میدانست، باید گفت که ارتباط بین سلامت روانی، دین و معنویت رابطهای پیچیده و گاهی ابهامآمیز میشود. یکی از الهیدانان مدعی شده است که دین، آخرین تابوی روانپزشکی است و در عین حال بسیاری بر این باورند کهاین دیدگاه ناشی از عدم توجه به عنصر معنوی دین است.
اخیراً این وضعیت تغییر کرده است. در دهه گذشته، الهیدانان (معمولاً الهیدانان مسیحی) بهتفصیل در باب ارتباط بین معنویت و سلامت روانی تحقیق کردهاند و عدم ارتباط بین این دو بیشازپیش از سوی کارشناسان دیگر رشتهها از جمله روانشناسی، روانپزشکی، پیریشناسی و پرستاری زیر سؤال رفته است. در 1997 بنیاد سلامت روانی آمریکا نخستین پژوهش کاربردی را در حوزه سلامت روان اجرا کرد و مشخص شد که بیش از نیمی از استفادهکنندگان از خدمات مختلف نوعی باور معنوی دارند و این باورها مثبت و مؤثر بوده و از حیث سلامت روان برای آنها اهمیت دارد. پس از آن از این افراد خواسته شد تا نقش معنویت و اعمال و باورهای معنوی و دینی را در زندگی خود توصیف کنند.
حاصل توصیفات آنها موضوعاتی از این دست بود: اهمیت هدایت و ارشاد، حس هدفمندی، آرامش، پایهریزی، بیان درددلهای شخصی، ایجاد عشق درونی و حس شفقت نسبت به دیگران. اینها همه عناصری مثبت برای سلامت روانی بودند.
شواهد جدید در کل، این تغییر در رویکرد را تأیید میکند و به نوعی به تأثیر حفاظتی یا سودمند دین یا معنویت برای سلامت روانی اشاره دارد. اگرچه این ارتباط بسته به چگونگی بیان معنویت یا اینکه کدام جنبه از آن مورد نظر و سنجش است، متغیر است، اما پیوندهای مثبتی بین برخی سبکهای دینورزی یا معنویتگرایی و آرامش عمومی، میزان رضایتمندی از زندگی و کارکرد عمومی روانشناختی کشف شده است. عواملی که این تأثیرات را به یکدیگر پیوند میدهند، به نوعی به جای یکدیگر عمل میکنند. به علاوه، برخی تحقیقات نشان میدهد که یک فعالیت یا عملکرد معنوی یا دینی میتواند بر سلامت روانی افراد مبتلا به افسردگی، اضطراب، اختلال فشار روانی پس آسیبی، شیزوفرنی تأثیر معناداری بگذارد.
افسردگی شایعترین مشکل روانی است که عموماً در میان افراد به چشم میخورد و خود را به اشکال گوناگون رفتاری و روانی و البته به درجات مختلف نشان میدهد. این اختلال علایم مختلفی دارد از جمله احساس غم و اندوه، خستگی بیمورد، کوفتگی، احساس اینکه انجام کوچکترین کارها غیرممکن است، از دست دادن اشتها، نگرانی بیجهت و زیاد، احساس شکست، احساس بیدلیل گناه، احساس ناامیدی و بیخاصیت بودن، مشکلات مربوط به خواب (از جمله بیخوابی، بدخوابی یا کابوس) و حتی مشکلات جسمی مثل کمردرد یا دردهای معده. عمده تحقیقات مربوط به ارتباط بین معنویت و سلامت روانی بر افسردگی متمرکز است. با وجود این، مطالب ارزشمندی نیز درباره رابطه بین معنویت و دیگر مشکلات روانی ارایه میدهند. سوئین تون معتقد است افسردگی که ناامیدی، نبود معنا و هدف در زندگی و پایین بودن عزتنفس از شاخصههای غالب آن است، اساساً با آنچه بسیاری از افراد آن را امر معنوی مینامند، در ارتباط است. او تحقیق کوتاه اما عمیقی در مورد شش نفر که به مدت دو سال به افسردگی دچار بودند انجام داده است. هدف این تحقیق ارایه توصیفی کامل از تجارب آنها و کشف اهمیت امر معنوی در درمان افسردگی بوده است.
یکی از موضوعات اصلی برآمده از این تحقیق، اهمیت داشتن معنا و هدف در زندگی است. یکی از شاخصههای اصلی افسردگی را میتوان گذرابودن یا بیثباتی این بُعد از زندگی شخص دانست. معناداری به افراد کمک میکند تا بر مشکلات روانی فایق آیند. یکی از شرکتکنندگان در تحقیق سوئین تون میگوید: «من به معنای فردی در زندگی یا شرایط خودم باور نداشتم. من خوشحال بودم که در این دنیا هر آنچه برای افراد اتفاق میافتد صبغه شانس و اتفاق دارد. اما انسان باید باور کند که همه آنچه اتفاق میافتد، در چهارچوبی معنادار رخ میدهد.»
در عین حال، نبود این معنا سبب میشود تا فرد نتواند بر مشکلات زندگی فایق آید. همین شخص میگوید: «من در مرحلهای هستم که میتوانم باور کنم خدایی هست که به جهان معنا میبخشد در این صورت، میتوانم امیدوار باشم. مشکل آنجاست که من نتوانم این را باور کنم و این امر وحشتناک است. و قدر مسلم، مهلکه اینجاست.»
افسردگی میتواند سبب شود شخص هر آنچه را در آن احساس امنیت میکند زیر سؤال برد:
من چرا اینجا هستم؟
هدف زندگیام چیست؟ در این شرایط همان چیزهایی که زمانی به شخص کمک میکردند تا زندگیاش را معنادار و قابل تحمل کند، از میان رفتهاند. این مسأله شبیه مواجهه با چشماندازی کاملاً ناامیدکننده و غمآلود است که زمانی در آن هر نوع امکان رشد و تکاملی وجود داشت اما اکنون برهوت است. کلمات از بیان این وضعیت قاصرند. امور و پدیدهها برای شخص کاملاً تغییر کرده، او آنها را میبیند اما هیچگونه حس و درکی از آنها ندارد. در فرایند پرسشگری، ناگهان تردید در مورد چیزهایی که پیشتر واجد معنا و هدف بودند، بر فرد غالب میشود.
در طول فرایند افسردگی، این عناصر کلیدی زندگی کاملاً از منظر شخص ناپدید میشوند. بسیاری از سنتهای دینی و معنوی مدعیاند به افراد و حیات آنها معنا میبخشند حتی اگر مبتلا به افسردگی و این وضعیت اسفبار بیمعنایی و بیهدفی باشند. بنابراین یکی از خدمتهای اصلی معنویت به زندگی این اشخاص «قدرتی» است که آنها به وسیله آن بتوانند معنا، هدف و امید ازدسترفته را احیا کنند.
یکی از راههای احیای معنا از طریق معنویت در زندگی اشخاص مبتلا به افسردگی، درک ایشان و همدلی با آنهاست. تقریباً در تمامی تحقیقات از جمله تحقیق سوئین تون این درک و همدلی ابزار اصلی و محوریای است که رنج افسردگی از طریق آن به نحو ملموسی کاهش مییابد. اگرچه در برخی موارد دریافتکنندگان و مددجویان میگویند که حرف دینداران یا متصدیان سلامت روانی را متوجه نمیشوند، اما وقتی درک و همدلی وجود داشته باشد، آنها احساس توانمندی بیشتری میکنند.
در همین رابطه، یکیدیگر از شرکتکنندگان تحقیق سوئین تون میگوید: «من بهشدت ناامید بودم و در عین حال این وضعیت را نمیتوانستم قبول کنم. این مسأله را یکبار با پرستارم در میان گذاشتم. او مسیحی نبود. من چیزهای زیادی در مورد مسیحیت و ایمان مسیحی به او گفتم، سپس در حالتی قرار گرفتم که میخواستم خودکشی کنم و او سعی میکرد مرا از این کار باز دارد. (حال که به خاطر میآورم خندهام میگیرد.) من گفتم نمیتوانم این وضعیت را قبول کنم و او میگفت نه این کار تو درست نیست و باید قبول کنی که این وضعیت گذراست و میتوانی آن را قبول کنی. این مسأله برای من عجیب بود، چطور کسی که به مسیحیت باور ندارد، میتواند اینگونه مرا از کاری نادرست باز دارد.»
دعا و نماز از دیگر منابع مهم معنا و امید در زندگی هستند که در سنتهای معنوی رواج دارد. به نظر میرسد وقتی که افسردگی سبب میشود افراد از لحاظ فکری با دین و ایمان خود چالش کنند، عناصر آیینی، نمادها و عادات معنوی و دینی که در پیوند با سنتها هستند میتوانند شخص را در تحمل شرایط سخت یاری کنند. اگرچه به لحاظ فکری و حسی ممکن است شک و تردیدهای زیادی داشته باشید، اما میتوانید آنها را در مراسم عبادت و آیین نماز با دیگران قسمت کنید (به نوعی در میان بگذارید).
این امر خود نوعی متجلی کردن ایمان است، حتی وقتی که ذهن یا حس شما نمیتواند یکسره ایمان را بپذیرد. افزون بر پژوهش سوئین تون، شماری از مطالعات هستند که ابعاد مختلف معنویت و افسردگی را از حیث کمّی بررسی کردهاند. هاج چهار بُعد از معنویت را توصیف میکند و معتقد است هر یک از این ابعاد رابطهای خطی و معکوس با افسردگی دارند. این ابعاد عبارتند از معنای زندگی، ارزشهای ذاتی، باور به امر متعالی و جامعه معنوی.
از نگاه کسانی که از طریق دین یا معنویت زندگی را معنادار یا هدفمند میدانند، حضور در کلیسا اغلب (البته نه همیشه) با سطح پایینی از افسردگی همراه است و این مسأله در مورد بزرگسالان، کودکان و جوانان صادق است. یکی از راههای شناخت این تأثیر، این احتمال است که برخی جوامع دینی، بر مؤلفه جماعت تأکید دارند و این مسأله بر فایق آمدن بر افسردگی تأثیر میگذارد.
لذا این خود یک مکانیسم به شمار میرود. همچنین عمده تحقیقات نشان میدهند که دینداران یا افرادی که به نوعی با حوزه دینداری سروکار دارند و وجود مجموعهای از ارزشها را تأیید میکنند، کمتر در معرض خطر ابتلا به افسردگی هستند. آمارها نشان میدهد که به ازای هر 10 درصد افزایش در دینورزی، 70 درصد ابتلا به افسردگی کاهش مییابد. به طور خلاصه میتوان گفت که بسیاری از مؤلفهها و عناصر معنویت در کاهش علایم افسردگی مؤثرند و در عین حال میزان آرامش روانی را به طور کلی افزایش میدهند.
معنویت و اضطراب
مطالعات مشابه به ارتباط بین معنویت و اضطراب یا استرس پرداختهاند. علایمی که عموماً با اضطراب ارتباط دارند عبارتند از علایم حسی، فکری، جسمی یا اجتماعی. این علایم شامل احساس شرم، غم، تنهایی، مشکل در تمرکز یا عدم توانایی در فراگیری جزئیات تازه، افزایش تپش قلب و تنفس بالا، مشکلات در خواب و مشکلات مربوط به غذا خوردن، درک و دریافت اجتماعی، انزوا یا پرهیز بی جا و میزان نامعقولی از پرخاشگری.
افزون بر این، برخی محققان معتقدند که استرس و اضطراب میتواند علایم معنوی نیز داشته باشد که عبارتند از:
ازدست دادن معنا در زندگی، افکار و اعمال وسواسی، حس بیتفاوتی و از خود بیگانگی، نبود باور معنوی پیشین، بیمعنا بودن آینده، ترس از مرگ، ترس از پیامدهای گناه یا رفتار بد و نامطلوب از نگاه دین، عدم توانایی در توجه و تمرکز بر «خدا» یا انجام «مراقبه».
یکی از حوزههای رایجتر پژوهشی در این زمینه، به ارتباط بین اضطراب و معنویت در میان افرادی پرداخته است که به بیماریهای مزمن یا خطرناک (مهلک) مبتلا هستند. به عنوان مثال در یکی از این مطالعات، بیماران پیوند قلب که در کلیسا حضور داشتند غالباً کمتر اضطراب داشتهاند و عزتنفسشان در قیاس با کسانی بیشتر بود که به کلیسا نمیرفتند یا کمتر میرفتند. به علاوه، در یکی از پژوهشها بررسی شدهاست که آیا معنویتورزی و باور و مکانیسمهای معنوی حل مشکل میتواند تغییر در میزان اضطراب را در میان زنانی توجیه کند که به سرطان رحِم مبتلا هستند. دانشمندان دریافتند که اضطراب در میان کسانی شایعتر است که از مکانیسمهای معنوی حل مشکل مثبت استفاده نمیکنند. این مسأله به طور خاص در مورد زنان جوانتری شایعتر است که بیماری در آنها بسیار پیشرفت کرده نیز صادق است.
رابطه میزان پایین اضطراب، با فعالیت و عملکرد معنوی در اجتماعات دیگر نیز بررسی شده است، از جمله کسانی که در مراحل دیگر حیات به بیماری دچار میشوند، زنان مبتلا به سرطان پستان، افراد میانسال و مبتلا به بیماریهای قلبی و کسانی که عمل ستون فقرات را انجام دادهاند.
یکی از فعالیتهای معنوی که در این اجتماعات مورد بررسی قرار گرفته نماز (دعا) یا مراقبه است این نوع فعالیتها در سلامت روانی افراد تأثیر بسزایی دارد. به عنوان مثال در پروژه معنویت Somerset، یکی از مصاحبهشوندگان گفته است که نماز مکانیسم مهم او برای فایق آمدن بر مشکلات است: «خدا همچون دوست من است، من با او درددل میکنم، او بارها را از دوش من برمیدارد و من خلاص میشوم.»
یوگا و مراقبه نیز با بهبود سلامت روانی و کاهش اضطراب مرتبطند. با وجود این، تحقیقات اندکی درخصوص پیوند بین یوگا/مراقبه و اضطراب انجام گرفته است. بررسیهای نظاممند اخیر نشان میدهد که هشت مطالعه به طور خاص به تأثیر یوگا بر اضطراب پرداختهاند و چنین نتیجه گرفتهاند که اگرچه نتایج امیدوارکننده است اما میزان ناکارآمدی روششناختی به این معناست که تحقیقات بیشتری در این زمینه نیاز است. تحقیقات نشان میدهد زنانی که دوبار در هفته در کلاسهای یوگا حاضر میشوند و هربار 90 دقیقه یوگا میکنند، در قیاس با بقیه افراد تا 60 درصد قادرند بر اضطراب خود غلبه کنند. با این همه گفتنی است که میزان اثربخشی این فرآیندها در کاهش میزان اضطراب بستگی به شیوه عملکرد معنوی دارد. به عنوان مثال، اضطراب بالا اغلب در میان کسانی به چشم میخورد که تربیت دینی نامتناسب و سختگیرانه دارند و در عین حال، استرسهای عاطفی نیز عمدتاً در میان افرادی غالب است که به لحاظ معنوی به قدر کافی رشد نکردهاند و باورهایشان افراطی و متعصبانه است. در مقابل کسانی که به لحاظ معنوی در مسیر درست و کمال حرکت میکنند اضطراب کمتری را تجربه میکنند.
در مجموع این تصویر هنوز کامل نیست. بسیاری از محققان که این قبیل رابطهها را بررسی کردهاند، از سنجههای معنوی استفاده میکنند که دارای متغیرهای بالقوه و متناسب هستند. اگرچه به طور کلی میتوان به نقش و ارتباط معنویت در کاهش علایم احساساتی مانند اضطراب خوشبین بود اما برای اثبات هرچه بیشتر ماهیت درست این ارتباط و نقش به مطالعه و پژوهش بیشتری نیازمندیم.
معنویت و اختلال فشار روانی پسآسیبی
این اختلال نوعی واکنش تأخیری به یک تجربه حیاتی آسیبزا مانند جنگ، تروریسم، سانحه هوایی، تصادف، بلای طبیعی، سوء مصرف روانشناختی، فیزیکی، جنسی، یا عاطفی است. شواهد نشان میدهد که دین و معنویت در زمان بحران، آسیب و اندوه بسیار برای افراد ارزشمند است. البته تحقیقات چشمگیری درخصوص ارتباط بین اختلال فشار روانی پسآسیبی و معنویت انجام نگرفته است. در عین حال، شاو (2005) در بررسی ادبیات موجود در این زمینه، یازده پژوهش را شناسایی کردهاست که ارتباط بین دین، معنویت و مشکلات مربوط به سلامت روانی آسیبزا را بررسی کردهاند. نگاهی به این یازده پژوهش، سه یافته اصلی را در پی دارد. نخست اینکه این مطالعات نشان میدهند که دین و معنویت معمولاً (البته نه همیشه) برای افراد در مواجهه با عواقب آسیب مؤثرند. دوم اینکه آنها نشان میدهند تجارب آسیبزا میتواند منجر به تعمیق دین یا معنویت شود. سوم اینکه، فایق آمدن بر مشکل به کمک دین، گشایش دینی، سهولت در مواجهه با پرسشهای وجودی، مشارکت دینی و دینورزی ذاتی نوعاً با احیای پساآسیبی ارتباط دارند.
یکی از شیوههای معنوی که سبب کاهش استرس و علایم مربوط به آن در میان بازماندگان جنگ میشود، مراقبه روی واژه یا عبارتی است که ارزش معنوی دارد (که معمولاً مانترا نامیده میشود). محققان در پژوهشی از 62 مددجو خواستند که در این نوع مراقبه برای مدت 90 دقیقه در هفته شرکت کنند که این فرآیند 5 هفته به طول انجامید. آنها نتیجه گرفتند که تکرار مانترا به طرز معناداری علایم استرس، اضطراب و عصبانیت را کاهش و کیفیت زندگی و آرامش معنوی را افزایش داد. اگرچه نویسندگان دریافتهاند که وجود نمونه بزرگتر و گروه کنترل برای اثبات مزایای این نوع مراقبه ضروری است، مکانیسمهای احتمالی که ذیل این تأثیر نهفته است، به طور کامل مورد بررسی قرار نگرفتهاند.
یکی از شاخههای پژوهشی نشان میدهد که تأثیرات آسیب روی سلامت روانی را از طریق چشماندازی وسیعتر که شامل بهبودپذیری، احیا و صدمه و نشانهشناسی میشود بهتر میتوان تشخیص داد. این چشمانداز وسیعتر توجیهکننده احتمال پیامدهای مثبت پس از تجربه آسیب (از جمله خوداکتشافی، احساس نیل به معنای تازه در زندگی، و افزایش قوت و قدرت درونی) است. این تغییر که شامل پیامدهای مثبت برای آسیب است، سبب شدهاست تا دانشمندان در مورد عواملی که این وضعیت را تقویت میکنند و احتمال آن را بالا میبرند، بیشتر مطالعه کنند. به عنوان مثال، در یکی از پژوهشها از مدل برابری ساختاری برای آزمودن میزان رشد پساآسیبی استفاده شده است.
نمونهای از مددجویانی که مبتلا به اچ. آی. وی بودند، پرسشنامههایی را پر کردند که در آنها در مورد عوامل مؤثر در ارتباط با رشد شخصی پرسوجو شده بود. معنویت و حمایت اجتماعی با رشد پساآسیبی ارتباط دارد. در عین حال، نبود اطلاعات و دادههای کیفی به این معناست که شناخت دقیق نوع تعامل و تأثیر متقابل بین این عوامل، امری دشوار است. در یکی از مطالعات کیفی، به ارتباط مسائل مربوط به احیای زنانِ دارای اختلالات رویدادی که از آسیب سالم ماندهاند، میپردازد. در مصاحبههای نیمهساختاری، از 27 زن بازمانده از آسیب خواسته شد تأثیراتی را توصیف کنند که اهمیت بسزایی در حفظ و احیای آنها داشتهاند. هفت موضوع در این تحلیل شناسایی شد که چهار موضوع احیا را تأیید کرد و سه موضوع همچنان مانع بود. آن موضوعاتی که احیا را تأیید کردند و موجب رشد پساآسیبی شدند، عبارت بودند از ارتباط، خودآگاهی، حس هدفمندی و معنا و معنویت. زنان این پژوهش گزارش کردند که اگرچه روابط مراقبتی ابزار حمایتی خوب و مهمی برای حفظ احیا بوده است اما برخی از این روابط سبب افزایش استرسهای عاطفی و مانع احیا میشوند.
معنویت و اسکیزوفرنی
در روانپزشکی، شیزوفرنی نوعی بیماری روانی پایا و شدید بهشمار میرود که شاخصه آن توقف تشخیص، ادراک و احساس است. این امر بر زبان، فکر، ادراک، احساس و شناخت فرد از خود تأثیر میگذارد. مجموعهای از علایم این بیماری عبارتند از نشانههای روانی مثل شنیدن صداهای درونی یا تجربه حسهای دیگر که ربطی به منبع مشخصی ندارند و تلقیهای نامعمول و اسناد چیزهای نامعمول به حوادث معمول، باورهای غلط و غیره. علامت واحد خاصی را نمیتوان در اینباره شناسایی کرد بلکه مجموعهای از نشانهها و علایم به همراه کارکرد ناسالم اجتماعی و فکری در کار است.
برای بسیاری از کسانی که با شیزوفرنی زندگی میکنند، دین و معنویت نقش مهم و مؤثری دارد. در تحقیقی که در مورد تأثیر دین و معنویت بر فایق آمدن بر مشکلات افراد مبتلا به شیزوفرنی مزمن انجام شده، آمده است که دین نقش محوری در فرآیند بازسازی فهم از «خود» و احیا دارد. یافته دیگر آن است در افرادی که مشترکاً دارای ارزشهای دینی با خانواده خود هستند، دینورزی میتواند عاملی حمایتکننده و وحدتبخش باشد. تحقیقات دیگر نشان میدهد که افراد مبتلا به شیزوفرنی در باورها و اعمال دینی نوعی امید، معنا و آرامش را مییابند. برخی افراد از سوی جامعه دینی حمایت و از طریق اعمال معنوی احیا میشوند و به وسیله باورهایشان قوت و قدرت میگیرند. در عین حال برخی دیگر از جامعه معنوی و دینی طرد میشوند، فعالیتهای معنوی را باری بر دوش خود حس میکنند.
در پروژه معنویت Somerset، در مورد مسأله شیزوفرنی، چند تجربه اتفاق افتاد که از شرکتکنندگان در تحقیق نقل میکنیم:
«چیزهایی که در درون روح و نفس من در جریان بود قطعاً فراتر از هر نوع تجربهای است.»
«این تجربه، تجربه جهنم و بهشت بود. عمق و نهایت ناامیدی بود اما گاهی از آن لذت میبردم. سرشار از محتوای دینی بود. تصور میکردم که گویا جسمم به صلیب کشیده شده و همچون عیسی مصلوب شدهام. هولناکتر از هر هراسی بود که بشر تجربه کرده است.»
دغدغهای که افراد در پروژه معنویت Somerset مطرح میکنند، در دیگر مطالعات کیفی نیز بازتاب داشته است. به عنوان مثال، گزارش سوئین تون از دیوید 26 ساله که مبتلا به شیزوفرنی است به مددجویان سلامت روانی در برابر غفلت از اهمیت ارزش معنویت شخصی هشدار میدهد. از نگاه دیوید، معنویت او شکلی از زبانی است که او برای بیان تمایلش جهت جستوجوی معنا و هدف زندگی از آن استفاده میکند، در واقع زبانی که به کار میبرد برایش بسیار حایز اهمیت است. حتی توهمهای دیوید نیز چیزی فراتر از پاتولوژی صرف است.
دین و معنویت در زندگی بسیاری افراد مبتلا به شیزوفرنی اهمیت دارد و در بسیاری موارد به نظر میرسد که منافع قابلتوجهی در تحمل بیماری و بهبود آن برای آنها دارد. اما در عین حال، ماهیت دقیق این منافع و مکانیسمهایی که آنها به کار میبرند، کاملاً شناختهشده نیست و نیازمند تحقیق است. در مورد اینکه چه زمانی، چرا و برای چه کسانی ابعاد مختلف معنویت مؤثر و مفیدفایده خواهد بود، باید بیشتر تحقیق کنیم.
معنویت و رنج
از نگاه برخی افراد، تأثیر تجربه یک اختلال مربوط به سلامت روانی به نوعی تجربه رهاییبخشی یا دگرگونی است به این معنا که این مسأله در نهایت منجر به حس عمیقتری از خوداکتشافی یا قوت و قدرتمندی میشود. این مسأله برخلاف یا حتی به دلیلِ ابعاد منفی این تجربه است. به این ترتیب، رنج که اغلب با مشکلات مربوط به سلامت روانی در ارتباط است، به گونهای تفسیر میشود که کل تجربه را بهمثابه سفری میبیند که امید را شکوفا میکند: «با وجود این من متقاعد شدم که افسردگی میتواند یک سفر تلقی شود، سفری سخت و پرمشقت که در آن باید حتی برای نابودی آماده بود تا به زندگی دوباره رسید.»
در این چشمانداز راههایی وجود دارد که در آن ادیان مختلف رنج را تعریف میکنند. به عنوان مثال، بودیسم رنج را در بطن جهان و وضعیت انسان قرار میدهد. از منظر این دین، رنج توأمان در دو بُعد جسمی (بیماری، جراحت، و مرگ) و روانی (ناراحتی، غم، ترس، اضطراب، ناامیدی) وجود دارد و از طرف دیگر، رنج ریشه در میل و تعلق به امور و اشیای گذرا و ناپایدار دارد. توقف رنج از طریق قطع این میل و تعلق امکانپذیر است و حقیقت در واقع راه هشت مرحلهای است که به تدریج باید طی شود و در نهایت به نیروانا میرسد. از این منظر، هر رنجی که در ارتباط با سلامت روانی با آن مواجه میشویم، در نهایت میتواند منجر به «خودبهبودی» شود و همهچیز در نیروانا (آزادی از تمام غصهها و غمها، دردسرها، پیچیدگیها، و مفاهیم دوگانه و متناقض) آرام میگیرد.
ادیان دیگر رویکرد متفاوت به رنج دارند. به عنوان مثال مسیحیت تعلیم میدهد که رنج از اقتضائات حیات است و کتاب مقدس توجه ویژهای به آن کردهاست. کتاب ایوب منحصراً به این مقوله میپردازد. اما برخلاف بودیسم، مسیحیت رنج را نظم طبیعی اشیا نمیداند. بلکه رنج ناشی از غلبه شر و آنتیتزِ ملکوتی است که خدا در آن هر نوع ترسی را از پیش چشمانشان برمیدارد. در آنجا هیچ مرگ و اندوه و شیون و دردی نیست چراکه نظم پیشین اشیا از میان رفته است.
اگرچه مسیحیت تعلیم میدهد که رنج وجود دارد اما خاطرنشان میکند که از طریق دو مکانیسم میتوان آن را مغلوب کرد. نخست اینکه رنج مؤمن را قادر میکند تا رنج مسیح و مصیبت او را دریابد و دوم اینکه نوعی استقامت، شخصیت و در نهایت، امید را به وجود میآورد. از نگاه برخی، رنج در ارتباط با مشکل مربوط به سلامت روانی در پرتو این قبیل تعالیم تفسیر میشود. این مسأله مؤمن را آرام میکند و به او میفهماند که امید چشمهای است که هیچگاه خشک نخواهد شد و این وضعیت وخیم پایدار نخواهد ماند.
برخی افراد میتوانند رنج خود را مجدداً به گونهای تفسیر کنند که به زندگی خود معنا و هدف بخشند. اما دیگران نسبت به تفسیر رنج خود حساسند خاصه اگر به باورهای معنویای معتقد باشند که رویدادهای منفی را حاصل صفات بد درونی میدانند. به نظر میرسد که برخی تجلیات معنویت در ارتباط با تقویت سلامت روانی، مؤثرتر از برخی دیگر باشند و فرد را قادر میکنند که بر آسیبهای سلامت روانی فایق آید. عدهای بهدرستی بر آناند که شفا ناشی از دخالت امر الوهی است. در عین حال باید گفت که افزون بر این، مزایای معنویت برای سلامت روانی میتواند از طریق مکانیسمها و طرق گوناگونی حاصل شود.
۵۶۰ بازدید
۰ امتیاز
۰ نظر
هنوز هیچ نظری ثبت نشده است !