۲۷۰روز
از نویسنده جوان ریان ملایی 16 ساله
امروز من ۱۸۰ روزه شدم... از صبح همه چی خوب بوده پس جای شکره چون حتما مامان حالش خوبه... من کوچیکم معنی خیلی چیزا رو نمی فهمم ولی همه میگن بابا سر قمار بازی مرده و مامان هم بعد مردنش رو اورده به قرص و الکل و خیلی چیزای دیگه که من درکش نمی کنم...
من 90 روز دیگه متولد میشم اون وقت می تونم مامانو ببینم اون وقت کلی باهم حرف میزنیم از این جایی که الان هستم بهش میگم، بهش میگم خیلی وقتا که عصبی بود من میترسیدم و آروم یه جا می موندم تا مامان آروم شه دوست نداشتم تکون بخورم تا مامان اذیت شه.
مامان هروقت عصبیه ابنباتای رنگ رنگی که بو و طعم بدی داره میخوره و به محض خوردنش کل بدنم شروع میکنه به لرزش و مامان ذوق میکنه که من دارم تکون میخورم و باهاش بازی میکنم...
همه میگن مامان باید فکر اینده ی من باشه نباید زندگی منو با مواد مخدر نابود کنه، نباید اجازه بده تاثیر مخدر از من یه فرد عصبی و مریض برای جامعه بسازه ولی مامان به حرف کسی گوش نمیکنه همه میگن مخدر دشمن منه اما من نمی تونم درک کنم چرا مامان با دشمن من دوسته و دوستش داره...
من دوست دارم یه روز که به دنیا اومدم برم پیش مخدر ببینم اون کیه، چه شکلیه، چرا همه میگن دشمن منه؟ چرا همه به مامان میگن خدا کنه من مثل مامانم با اینچیزا دوست نشم؟ من موندم و هزاران هزار چرای بی جواب...
اصلا چرا من هیچ کدوم از اینا رو درک نمی کنم...
راستش رو بخوای آدم بزرگا دنیای جالبی دارن مثلا کلاه همو بر میدارن، یا کلاه سر هم میذارن، یا همون قمار بازی! راستی قمار بازی چیه که انقدر خطرناکه و بابا رو تو ۴۰روزگی من فرستاد اسمون؟! شاید روزی که بزرگ بشم بتونم از این بازی پر خطر کتابی بنویسم واسه بقیه باباها یا شاید هم مث مامان با قرص و الکل دوست شم تاحالا ندیدمشون ولی وقتی مامان باهاشون دوسته حتما چیزای جالبین ...
من بیشتر از این درباره ی دنیای آدم بزرگا نمی دونم پس تا ۲۷۰روزگیم منتظر می مونم
۲۵۵۹ بازدید
۱۸ امتیاز
۰ نظر
هنوز هیچ نظری ثبت نشده است !